وطن من افغانستان
وطن من افغانستان
بدون شرح
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, توسط محمد حسن & محسن |

حاج آقا و دختر شیطون(( بخونید بخندید))

یک روز در یکی از خیابان های بالا شهر ؛ پیاده راه می رفتم ؛ سرم به کار خودم بود و داشتم به یک موضوع کاری فکر می کردم که دیدم یک صدای دخترانه دارد صدایم می زند حاجاقا حاجاقا ! چرتم پاره شد و سری برگرداندم و دیدم دختری زیبا با تیپّی آنچنانی همراه دوستانش که کپی برابر اصل بودند ؛ تمام نگاه پرسش گرش را به چشمانم میریزد ؛ آب دهانم را از ترس و استرس و تعجّب ؛ قورت دادم و زیر لب گفتم ؛ بله ؛ بفرمایین ؟!! پرسید حاجاقا میتونم یه سوال خصوصی ازتون بپرسم ؛ نالیدم بله ؛ بفرمایین ! با شیطنتی که در نگاهش موج میزد پرسید ؛ ببخشید حاجاقا ؛ شما شب ها وقتی میخواین بخوابین این همه ریش رو زیر پتو میذارین یا روی پتو ؟! که صدای انفجار قهقهه ی دوستانش پیاده رو را لرزاند و در عرض چند ثانیه دور شدند ؛ نگاه همه به من جلب شده بود و من که هنوز گیج بودم ؛ تنها کاری که کردم این بود که یک تاکسی دربست گرفتم و به منزل رفتم ! بعد از دقایقی همه چیز یادم رفته بود ؛ ولی مشکل بزرگ وقتی شروع شد که پاسی از شب گذشته بود و موقع خواب شده بود ؛ روی تخت دراز کشیدم و تا آمدم پتو را روی خودم بکشم ؛ انگار در ذهنم یکی چندین بار پشت سر هم زمزمه کرد که ببخشید حاجاقا ؛ شما شب ها وقتی میخواین بخوابین این همه ریش رو زیر پتو میذارین یا روی پتو ؟! آمدم فکرم را منحرف کنم ؛ امّا دیگر کار از کار گذشته بود ؛ پتو را که روی ریش هایم می کشیدم احساس می کردم ریش هایم دارد از ریشه کنده می شود و وقتی که ریش هایم را روی پتو میگذاشتم احساس می کردم دارم خفه می شوم ! چشمت روز بد نبیند ؛ نزدیک به یک ماه شبها نمی توانسیتم درست بخوابم ؛ فقط درگیر این بود که پوزه ی این دختر را به خاک بمالم ؛ ولی نمی توانستم نه پتو را زیر بگذارم نه رو ؛ مانده بودم این همه سال ؛ وقتی که میخواستم بخوابم پتو را کجایم میگذاشتم !!! هیچ کس نتوانسته بود در طول زندگی ام مرا قدر آن دختر اذیت کند !

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: